به سرم زد مدل موهایم را عوض کنم؛ نه از سر جوانی و پاکیزگی، یا آراستگی و تنوع طلبی. قصه چیز دیگری بود. ما از آن دسته جوان های دانشجو بودیم که، خواسته یا ناخواسته، مهر «حزب اللّهی» به پیشانی مان خورده بود، آن هم بیشتر از روی تیپ ظاهر: ریش و مدل موی معمولی و پیراهن روی شلوار و ... به هر حال، من جزو این دسته قرار گرفته بودم. البته در راستای هماهنگی با این ظاهر، فعالیت هایی هم می کردیم. اما گاهی به نظر می آمد این ظاهر، مانعی است برای ارتباط برقرار کردن با دیگران و یک جورهایی عوض این که جذب کند، دفع می کند. با خودم می گفتم: «سر تا پا شده ایم دافعه. از نظر فکری که «بنیادگرا»ییم، ظاهرمان هم که این است. خوب کی رغبت می کند طرفمان بیاید؟» تا این که جلوی آینه راه چاره را یافتم: «مدل موهایم را عوض می کنم، قربة الی الله! بگذار یک بار هم برای خدا، دل خودمان را بی خیال شویم. ممکن است بروبچ هم تکه و طعنه بیایند؛ اشکالی ندارد، به جان می خریم. این هم جهاد است دیگر!» همین طور هم شد. اکثر رفقا بی واکنش نماندند، البته نه از نوع تندش. آنهایی هم که به زبان نیاوردند، از چشم هایشان می بارید: «فلانی! تو دیگر چرا؟ از شما بعید بود!...» اما جالب این که این تغییر ظاهر، نتیجه ای در پی نداشت، یا حداقل چندان که باید، جذب و محبوبیتی به بار نیاورد. البته هنوز امیدوار بودم...
*****
خودم را رساندم بالای «کوهسنگی»، که به خاطر بر سر گذاشتن تاجی از شهدای گمنام، حالا «جبل النور»ش هم می گویند. رفتم سر قبر شهدا، ملت هم از زائر و مجاور، بالا می آمدند. سر قبر شهیدی نشسته بودم که سایه ی حضور دو نفر دیگر را هم حس کردم. اهمیتی ندادم و مشغول فاتحه خواندن خودم شدم. تا این که سؤال یکی از آن دو نفر، چرتم را پاره کرد. دختر کوچولوی مو خرگوشی پرسید: «برای چی آمده ایم اینجا، مامان؟» مامان مانتویی که طرّه ی بیرون زده ی موهای طلایی، یا شاید رنگ کرده اش، توی چشم می زد، گفت: «این ها رفته اند به خاطر ما با آدم های بد جنگیده اند و شهید شده اند. آمده ایم ازشان تشکر کنیم.» حسابی خورد توی برجکم! یک آن به خودم آمدم: «خاک بر سرت! این ها جذب می کنند نه تو! ریخت و قیافه عوض کردن نمی خواهد؛ اگر راست می گویی خودت را عوض کن. خودت را فدا کن؛ فدای همین هایی که ظاهرشان را نمی پسندی و از باطنشان خبر نداری.»
*****
بر و بچه های حزب الله لبنان، مشکل بزرگ و قدیمی افراد و احزاب و گروه ها و تشکل ها، یعنی بحران «جذب و مجبوبیت»، را خیلی ساده حل کرده اند. مردم لبنان، از مسیحی و مسلمان و برهنه و باحجاب، «حزب الله» را دوست دارند. تازه، فقط صحبت لبنان هم نیست.
می گویید نه؟ بروید توی جستجوی اخبار «یاهو»، اسم «سید حسن نصرالله» را وارد کنید و عکس های خبری مربوط به او را ببینید. ببینید که - بر خلاف غالب تصاویر موجود در رسانه های خودمان - پوسترهای این سید دوست داشتنی فقط در دست ریشوها و چفیه به دوش ها و مقنعه لبنانی به سرها نیست. ببینید که چه تیپ هایی قربان صدقه ی سید می روند.
نیازی به تحلیل های سیاسی آنچنانی نیست؛ حزب اللّهی های لبنان آن قدر خوبند که نمی شود دوستشان نداشت. لزومی هم نمی بینند که برای «جذب»، ظاهرشان را با همه هماهنگ کنند. اصلاً روی ظاهر، این قدر تعصب کور ندارند. همین ها «بنیادگرا» هم هستند. به جای خودش دست به خشونت هم می زنند، اما در مقابل کی؟
نیازی به تحلیل های سیاسی آنچنانی نیست؛ همراهان «محمّد رسول الله» با کفار سرسختند و در میان خودشان با رحم و مهربانی.
نیازی به تحلیل های سیاسی آنچنانی نیست؛ قرآن را باز کن، سوره ی مریم، آیه ی 96: «انّ الذین امنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودّا: کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام می دهند، خداوند رحمان محبتشان را در دل ها قرار می دهد.» دقت کن! «ایمان» و «عمل صالح» هر دو با هم. «سید حسن نصرالله» با این دو بال پرواز می کند. سخت افزار و نرم افزارش هر دو درست است. نه کمیت اعتقادش لنگ می زند نه پای عملش. خدا هم مزدش را داده است، و مزد اعوان و انصارش را هم.
نیازی به تحلیل های سیاسی آنچنانی نیست؛ مگر در زیارت «امین الله» از خدا نمی خواهی که «محبة لصفوة اولیائک» و پشت سرش «محبوبة فی ارضک و سمائک» شوی؟ چه اشکالی دارد خدا این دعا را در حق «سید» و یارانش مستجاب کرده باشد؟
*****
«سید حسن نصرالله» دوستدار بندگان برگزیده خدا، از معصومین گرفته تا خمینی و خامنه ای است، و دوست داشتنی در زمین و آسمان خدا...
موضوعات مرتبط:
برچسبها: گوناگون